شهدا شرمنده ایم...

دانشجو دانشگاه قند کرج

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ شهدا شرمنده ایم... خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

شهدا شرمنده ایم...


پسر اول گفت: مادرجون برم جبهه؟.. گفت: برو عزیزم

رفت و والفجرمقدماتی شهید شد!

پسر دوم گفت: مادر،داداش که رفت،منم برم؟.. گفت: برو عزیزم

رفت و عملیات خیبر شهید شد!

پدرگفت: حاج خانم بچه ها رفتند،ماهم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه،رفت و کربلای پنج شهید شد!

مادر به خدا گفت: همه دنیام رو قبول کردی،خودم رو هم قبول کن رفت و در حج خونین شهید شد

خدایا جواب اینارو چی بدیم؟

شهدا شرمنده

شنیدم دختر خانمی میگفت: فقط دعا کنیدپدرم شهید بشه!

خشکم زد،گفتم دختر این چه دعاییه؟

گفت اخه بابام موجیه!

گفتم: خوب انشاالله خوب میشه،چرا دعاکنم شهید بشه؟

گفت: آخه هروقت موج میگیردش و حال خودشو نمیفهمه شروع میکنه منو مادرمو برادرمو کتک میزنه!،اما مشکل ما این نیست!

گفتم: پس مشکل چیه؟

گفت بعداینکه حالش خوب میشه و متوجه میشه چه کاری کرده شروع میکنه دست و پاهای همه مون رو ماچ کردن و

معذرت خواهی میکنه ما طاقت نداریم شرمندگی پدرمونو بینیم.

دعاکنید پدرم شهید بشه...

شهدا شرمنده

به مادر قول داده زود برمیگرده...

چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زدوگفت: بچه ام سرش می رفت ولی قولش نمی رفت

شهدا شرمنده

من میخواهم در آینده شهید شوم...

معلم پرید وسط حرف علی و گفت:ببین علی جان موضوع انشاء این بود که در آینده می خواهید چه کاره شوید،اید در

مورد یه شغل یاکارتوضیح میدادی مثلا پدرت چیکاره است؟.. آقا اجازه .. شهید

شهدا شرمنده

گفتند شهید گمنامه،پلاک هم نداشت،اصلا هیچ نشونه ای نداشت امیدوار بودم روی پیراهنش اسمش رو نوشته


باشه.. نوشته بود.. اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم

شهدا شرمنده

هم قد گلوله توپ بود

گفتن: چه جوری اومدی اینجا

گفت: با التماس

گفتن چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟

گفت: با التماس..

به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه

لبخند زد و گفت: با التماس..

وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن، فهمیدن چقدر التماس کرده بود

شهدا شرمنده

گردان پشت میدون مین زمین گیرشد،چندنفر رفتن معبر بازکنن پانزده ساله بود چند قدم که رفت برگشت،گفتن حتما

ترسیده....پوتین هاشو داد به یکی از بچه هاو گفت: تازه از گردان گرفتم،حیفه،بیت الماله و پابرهنه رفت

شهدا شرمنده

پیشونی بندها رو زیرو رو میکرد پرسیدم دنبال چه میگردی؟

گفت: سربند یازهرا گفتم یکیش رو بردار ببند دیگه،چه فرقی داره؟

گفت نه آخه من مادر ندارم...

شهدا شرمنده

آره شرمنده ایم شرمنده ی شهیدایی که بخاطر ناموس این مملت جنگیدن اما بی ناموسی بیداد میکنه

شرمنده ایم چون خونشون ریخت رو زمین و ما لیاقتشو نداریم ما لیاقت این همه شهید رو نداریم.

شهیدا شرمنده

[ بازدید : 447 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 ارديبهشت 1394 ] 21:56 ] [ مهدی آقایی ]

[ ]


شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان ، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...

بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس ، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن،میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا" توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.

گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو.



گفتم بچه ها اصلا" نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟
گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.
گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو، بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم
گفت بگو یا زهرا و شلیک کن.
می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد.
تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا،گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم.
چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست.
قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده
اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم
40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.

شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟
گفت سید کاظم دست از سرم بردار
گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم،
گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی
گفتم باشه
گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟
گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟
گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاء الله تانک منفجر میشه و شما ان شاء الله پیروز میشی....

[ بازدید : 307 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 2 خرداد 1394 ] 14:11 ] [ مهدی آقایی ]

[ ]

خواب خوش قبل از شهادت


آنچه می‌خوانید نامه‌ای است از نوجوان شهید علیرضا محمودی پارسا که ساعاتی پس از برخاستن از خواب، در بهمن 1361 در فکه -عملیات والفجر مقدماتی- به شهادت رسید.

سایت مشرق نوشت: شهید "علیرضا محمودی پارسا" که ساعاتی پس از برخاستن از خواب، بهمن 1361 در فکه - عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید، نامه ای به همکلاسی های خود نوشت که در زیر، متن آن را می خوانیم...

شهید علیرضا محمودی پارسا دقایقی قبل از شهادت/ عکاس: محمود حاج محمدی

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت برادران عزیز و همکلاسی‌های خوبم سلام عرض می‌کنم و امیدوارم که حال همگی‌تان خوب باشد و تحت توجهات مولایمان امام زمان با تمام قوا در راه استقرار یافتن هر چه بیشتر حاکمیت حزب‌الله بکوشید.

برادران خوبم من امروز بسیار خوشبخت و خوشحال هستم که خود را در جایی می‌بینم که شاید لیاقتش را ندارم. جایی که مملو است از جوانان عاشق، عاشق الله، عاشقانی از پیرمرد و جوان و کوچک و بزرگ که در راه فداکاری برای اسلام، از همه چیز خود گذشته‌اند و برای خدمت به اسلام در این‌جا گرد آمده‌اند و بهترین سرمایه‌ زندگی‌شان یعنی جانشان را در کف گرفته‌اند و حاضرند بدون هیچ چشمداشتی آن را در راه خدای خود فدا نمایند.

برادران عزیزم! من هر چه که بگویم اینجا چه خبر است باز هم کم گفته‌ام چون واقعیت امر این است که در تعریف جبهه و احوالات آن، هر زبانی کوتاه و هر قلمی عاجز است و هر چه من بگویم باز هم نخواهم توانست قطره‌ای کوچک از این دریای بزرگ معرفت و عشق را برای شما توضیح بدهم و با کمال اطمینان مجبورم اعتراف کنم که برادران اگر می‌خواهید بفهمید در جبهه چه خبر است فقط باید خودتان در جبهه حضور یابید تا این مسئله مهم را درک کنید.


و اما از احوالات اینجا برایتان بگویم. اکنون ما در یک مسجد مستقر هستیم. در دهی به نام شاهینیه که حدود 8 هزار جمعیت دارد. مردمانی فقیر و زحمتکش که هر بیننده‌ای از دیدن آن‌ها دلش به رحم می‌آید.

این منطقه حدود چهار ماه است که تحت حاکمیت دولت درآمده است ولی هم اکنون هم در داخل مردم نفوذ کرده‌اند و حتی شب قبل هم به طرف ما تیراندازی کردند ولی با اراده‌ی قوی و محکم رزمندگان اسلام مواجه شدند و با شکست به پناهگاهشان بازگشتند.


در آن ایام که این ده در دست آن‌ها بود، آنقدر تبلیغات بر علیه امام عزیز و دولت و بخصوص پاسداران شده بود که زبان از گفتن آن عاجز است و حتی به گفته‌ شاهدان محلی، جلوی پای عروس و داماد به جای گوسفند، سر پاسداران اسیر را می‌بریدند.

بله برادران عزیز، همین پریروز بود که مینی در راه تدارکاتی مقر منفجر شد که دو تن از بهترین برادران ما به نام‌های برادر شاه‌میری و برادر چهارراهی شهید شدند و تکه‌های جسد آن‌ها به فاصله‌ هشتصد متری پرت شد.

چه خوب است که بدانید برادر شاهمیری دارای سه فرزند کوچک می‌باشد و در اینجاست که با خود فکر می‌کنم که خدایا ما چه مسئولیت بزرگی در مقابل خون این شهیدان داریم.

آری برادران عزیز! همه‌ ما مسئولیم و اگر خوب فکر کنیم مسئولیتی به سنگینی یک کوه بر دوشمان حس می‌کنیم.

آیا تاکنون فکر کرده‌اید که چگونه و با چه رویی می‌خواهیم در مقابل این یتیمان و خانواده‌های شهدا بایستیم و به چشمانشان نگاه کنیم؟ برادران! اگر هیچ کاری از دستتان برنمی‌اید، لااقل از خدا بخواهیم و بگوییم خدایا زندگی ما که به اسلام و انقلاب خدمتی نمی‌کند، لااقل از عمر ما بکاه و بر عمر امام عزیمان بیفزا و به ما مرگی با عزت عطا کن تا شاید مرگمان بتواند به اسلام و انقلاب خدمتی کند.

مگر نه اینکه درخت اسلام همیشه از خون عزیزانی چون فرزندان زهرا(س) آبیاری شده و اگر در جامعه‌ای خون نباشد، آن جامعه رو به خشکی و انزوا خواهد رفت و به قول استاد مطهری، شهادت تزریق خون است بر پیکر اجتماع، همانطوری که خون به انسان حیات می‌بخشد، شهادت نیز باعث حیاتی جدید و جاودانه برای جامعه‌ ما می‌شود. خداوند انشاءالله به ما هم این نعمت را عطا می‌نماید.

به امید پیروزی

علیرضا محمودی

خدایاخدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار / از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا

[ بازدید : 368 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 2 خرداد 1394 ] 13:59 ] [ مهدی آقایی ]

[ ]

زندگینامه شهید محمود کاوه

به سال 1340 هـ .ش در مشهد در خانواده‌اي مذهبي و دوستدار اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) متولد شد. پدرش كه از كسبة متعهد به شمار مي‌رود، در دوران ستمشاهي و اختناق، با علما و روحانيون مبارز، از جمله حضرت آيت الله خامنه‌اي (مدظله‌العالي) و شهيدان هاشمي‌نژاد و كامياب ارتباط داشت؛ وي كه براي تربيت فرزندش اهميت زيادي قايل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبي و نماز جماعت مي‌برد و از اين راه، او را با مكتب اهل بيت و تعاليم انسان‌ساز اسلام آشنا كرد. محمود كاوه، دوران تحصيلات ابتدايي خود را در چنين شرايطي سپري كرد. از آنجا كه آرزوي قلبي پدرش به هنگام تولد محمود اين بود كه وي را در سلك صالحان و پيروان واقعي مكتب اسلام قرار دهد، محمود با علاقة قلبي و تشويق پدر، وارد حوزه علميه شد و همزمان، تحصيلات دوران راهنمايي و دبيرستان را نيز ادامه داد.
با اوج‌گيري انقلاب، او كه جواني با نشاط، فعال و مذهبي بود، با شركت در محافل درس مساجد جوادالائمه و امام حسن مجتبي (عليهماالسلام) كه در آن زمان از مراكز تجمع نيروهاي مبارز مشهد بود از هدايتها و تعاليم حضرت آيت الله خامنه‌اي (مدظله‌العالي) بهره‌هاي فراواني برد. وي ره توشه‌هاي همين تعاليم را با خود به محيط دبيرستان و ميان دانش‌آموزان منتقل مي‌نمود، تا آنجا كه در دبيرستان، به عنوان محور مبارزه شناخته گرديد. محمود با علاقه وافر، به پخش اعلاميه‌هاي حضرت امام خميني (قدس سره) همت گماشت و فعالانه در راه‌پيمايي‌ها و درگيريهاي زمان انقلاب، شركت مي‌نمود.
• فعاليت‌هاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي
با پيروزي انقلاب اسلامي، كاوه جزو اولين عناصر مؤمن و متعهدي بود كه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در شهر مقدس مشهد پيوست. پس از گذراندن يك دوره آموزش شش ماهه چريكي، به آموزش نظامي برادران سپاه و بسيج پرداخت. پس از آن، به منظور حفاظت از بيت شريف حضرت امام خميني، طي مأموريتي شش ماهه به تهران عزيمت كرد. با شروع جنگ تحميلي، به همراه تعدادي از نيروهاي خراسان به جبهه‌هاي جنوب اعزام شد و ليكن مدتي بعد به علت نياز شديدي كه پادگان به مربي داشت، او را براي آماده‌سازي و آموزش نيروها به مشهد فراخواندند.
• كاوه در كردستان
با وجود اين كه براي آموزش نيروها اهميت زيادي قايل بود و مسؤول مستقيم او، تمايل نداشت وي را، كه از مربيان دلسوز و قوي محسوب مي‌شد، به جبهه اعزام نمايد، اما روح پرتلاطم محمود به دنبال فرصتي بود تا رودرروي دشمن قرار گيرد و در صحنه‌هاي كارزار، از انقلاب و ارزشهاي آن به صورت عملي دفاع نمايد. بنابراين در اولين فرصت رضايت فرماندة پادگان را جلب نمود و با شور و شوقي وافر، به ديار كردستان كه در آن زمان، با توطئه گروهكها و عناصر ضد انقلاب، دستخوش درگيري و آشوب شده بود عزيمت كرد.
محمود كه به همراه تعدادي از برادران پاسدار جهت آزادسازي شهر بوكان وارد كردستان شده بود، به دليل لياقتها و مهارتهايي كه داشت، در همان ابتدا به عنوان فرمانده گروهي دوازده نفره انتخاب شد.
كاوه در منطقه كردستان براي مبارزه با ضد انقلاب كه از حمايت‌هاي خارجي برخوردار بود و با انجام جناياتي هولناك، توطئه شوم جدايي اين منطقه از ميهن اسلامي را در ذهن مي‌پروراند، شب و روز نداشت و به دليل تلاش بسيار زياد، جديت و پشتكار، شجاعت و همچنين روحيه شجاعت‌طلبي‌يي كه داشت، پس از مدت كوتاهي، به سمت فرماندهي عمليات سپاه سقز منصوب شد. در اين زمان در عين ناباوري همگان، همراه تعداد كمي نيرو و با شهامتي وصف‌ناپذير، عمليات آزادسازي منطقه مرزي بسطام را طرح‌ريزي و45 كيلومتر جاده مرزي را طي يك مرحله و در عرض بيست وچهار ساعت آن هم در قلب منطقه تحت نفوذ ضد انقلاب، آزاد نمود.
ضد انقلاب كه با برخورداري از سلاح، امكانات و نيروهاي رزمي فراوان، عرصه را بر نيروهاي نظامي و انتظامي تنگ كرده بود و جنايات فجيعي را در كردستان مرتكب مي‌شد، با ورود جوانان دلير و متعهدي چون محمود كاوه به صحنة نبرد، به اين نتيجه رسيد كه ماندن در كردستان و مقاومت، برايش سنگين تمام خواهد شد. كاوه و همرزمانش با عمليات‌هاي پي‌درپي، آنچنان مزدوران استكبار را در منطقه منفعل و مستأصل نمودند كه ضد انقلاب در اوج استيصال و درماندگي، براي زنده يا مردة كاوه، جايزه تعيين كرد.
• نقش كاوه در تيپ ويژه شهدابه دنبال عمليات سرنوشت ساز نيروهاي سپاه در محورهاي مختلف كردستان و همزمان با تشكيل تيپ ويژه شهدا كه فرماندهي آن برعهده شهيد ناصر كاظمي بود، كاوه به عنوان فرمانده عمليات تيپ انتخاب شد. هنوز مدت كوتاهي از فعاليت محمود در اين مسؤوليت كه با آزادسازي بسياري از مناطق كردستان همراه بود، نگذشته بود كه آوازة تيپ ويژه شهدا آنچنان ضد انقلاب را متحير ساخت كه بكلي روحية خود را از دست داد تا آنجا كه در مقابل هر يورش رزمندگان اسلام، فرار را بر قرار ترجيح مي‌داد و مي‌دانست كه مقاومت در مقابل اين يگان، جز خسارت و نابودي، ثمري نخواهد داشت.
آزادسازي سد بوكان و جاده47 كيلومتري آن، آزادسازي جاده صائين دژ به تكاب، پاكسازي منطقه كيله و آشنوزنگ، آزادسازي محور استراتژيك پيرانشهر به سردشت، كه به عنوان مركزيت و نقطه ثقل ضد انقلاب به شمار مي‌آمد و منجر به انهدام مركز راديويي آنها و فتح ارتفاعات مهم مرزي منطقه آلواتان و آزادسازي زندان دوله‌تو و هلاكت بيش از750 نفر از ضد انقلاب گرديد، از جمله نبردهاي تهاجمي بود كه توسط محمود كاوه و همرزمانش در تيپ ويژه شهدا طرح‌ريزي و اجرا گرديد. تعداد عملياتي كه كاوه عليه ضد انقلاب فرماندهي كرده، آنقدر زياد است كه ذكر نام تمامي آنها در اين مختصر ميسر نيست.
پس از شهادت سرداران رشيد اسلام ناصر كاظمي، محمد گنجي‌زاده و محمد بروجردي، در خرداد1362 كاوه رسماً به فرماندهي تيپ منصوب گرديد. محمود در سمت فرماندهي نيز با تلاشي همه جانبه، براي آموزش، سازماندهي و آماده‌سازي نيروها از هيچ كوششي دريغ نمي‌ورزيد.
بنا به صلاحديد فرماندهي محترم سپاه در تاريخ29/4/1362 تيپ ويژه شهدا مأموريت يافت تا در عمليات برون مرزي والفجر2 كه در منطقه حاج عمران انجام پذيرفت، شركت نمايد. در اين عمليات، كاوه با فرماندهي صحيح، اهداف از پيش از جمله ارتفاعات2519 را با موفقيت به تصرف درآورد.
همزمان با عمليات والفجر4 مأموريت پاكسازي محور سردشت از لوث وجود ضد انقلاب (دموكراتها و منافقين) به تيپ ويژه شهدا واگذار شد. رزمندگان غيور و سلحشور تيپ، ضمن تسلط بر ارتفاعات مرزي كوه سير، قوري، تالشور روستاي اسلام آباد، مركز راديويي منافقين و مقر دموكراتها را تصرف كردند.
تيپ ويژه شهدا به فرماندهي محمود كاوه در سال63 در عمليات بدر همراه با ساير يگانهاي سپاه با دشمن تا دندان مسلح جنگيد و در تاريخ23/4/64 در عمليات قادر (همراه با يگانهايي از ارتش جمهوري اسلامي) در جبهه شمالي سيدكان عراق، باعث برهم زدن آرايش نظامي دشمن گرديد. همچنين در منطقه عملياتي والفجر9 كه در منطقه چوراته عراق انجام گرفت در انهدام قواي دشمن و آزادسازي بخشي از خاك آنان، نقش مؤثري داشت.
• ويژگيهاي اخلاقي
صفات ارزنده و ويژگيهاي ايماني، باعث شد كه محمود، تمام وجود خود را وقف انقلاب كند. با اهميتي كه كردستان براي نظام نوپاي اسلامي داشت، خود را فرزند كردستان معرفي كرد.
روحيه والا و انساندوستي او به قدري در اطرافيان اثر گذاشته بود كه با وجود تبليغات سوء دشمنان و ايجاد جو مسموم عليه او و يگان تحت امرش، هنگامي كه به درجة رفيع شهادت نائل آمد، مردم مهاباد با پاي برهنه در تشيع پيكر پاك و مطهرش بر سر و سينه مي‌زدند، اشك مي‌ريختند و ضد انقلاب را نفرين مي‌كردند.
او با الهام از سخن خداوند در قرآن كه در وصف مؤمنان مي‌فرمايد :«اشداء علي الكفار و رحماء بينهم» در قلب مردم و نيروها جاي گرفته بود، چراكه هيچ انگيزه‌اي جز خدمت به انقلاب و احياي ارزشهاي الهي نداشت.
كاوه در عين حال كه تمام اوقات شبانه روزش را براي مبارزه به كار مي‌بست، از پرداختن به تكاليف ديني و انجام مستحبات نيز غافل نبود. او از مروجين قرآن كريم بود و با عشق خالصانه به اسلام و مكتب، آيات جهاد را تلاوت مي‌كرد و در صحنة جنگ و مقاتله با دشمنان، آن را در عمل تفسير مي‌نمود.
روحية اطاعت‌پذيري و ولايت‌مداري، هوش سرشار، چابكي در عمليات‌ها، مسلح بودن به سلاح تقوا و اخلاق حسنه، شجاعت و بي‌باكي، ساده زيستي و صميميت با نيروها از جمله ويژگيهاي شخصيتي آن شهيد والامقام است.
با اين كه در مقابله با ضد انقلاب، سازش ناپذير، جسور و با شهامت بود، اما با نيروهاي تحت امر خود، برخوردي بسيار متواضعانه و توأم با صفا و صميميت داشت؛ تواضع او سبب شده بود كه محبوبيت خاصي در بين نيروها كسب نمايد. تا آنجا كه بر قلب نيروهاي بسيجي و سپاهي فرماندهي مي‌كرد. او مصداق بارز تلفيق «محبت» و «قاطعيت» در امر فرماندهي نظامي بود.
روزي يكي از نزديكان وي به منطقه آمده بود، يكي از برادران تقاضا كرد كه كار مناسبي به او محول كند؛ شهيد كاوه پاسخ داد :«همه بسيجي‌ها فاميل من هستند».
در بعد جسماني، هيچ گاه از ورزش غافل نمي‌شد. با تشويق نيروها و حضور در مسابقات ورزشي، آمادگي رزمي آنها را بالا مي‌برد. همواره براي تشويق بچه‌ها مي‌گفت :«موفقيت‌هاي من در كوههاي كردستان، مديون ورزش است» او چريكي زبده بود كه در عمل و جنگ، چريك شده بود نه با آموزش ديدن درسهاي تئوري.
كاوه هميشه راهگشاي عمليات بود؛ هرجا كه كار گره مي‌خورد، حضور او كارگشا بود و هركجا كه از عزم و اراده رزمندگان كاسته مي‌شد، اراده پولادين او به همگان، روحيه‌اي تازه مي‌بخشيد.
هميشه براي اين كه بتواند عمليات را بهتر هدايت كند، پيشاپيش رزمندگان حركت مي‌كرد.
با اين كه بارها در صحنه‌هاي عملياتي مجروح شده بود، ولي هميشه قبل از بهبودي، به منطقه بازمي‌گشت. حتي در برخي مواقع، نيروها او را با سر و بدن باندپيچي شده مي‌ديدند كه در ميانشان حاضر مي‌شد و آمادة پذيرش مأموريت و اجراي عمليات بود.
سرتيپ شهيد حسن آبشناسان فرمانده لشگر23 نوهد، مي‌گفت :«اگر در دنيا يك چريك پاكباخته و دلباخته به اسلام و حضرت امام «قدس سره» وجود داشته باشد، محمود كاوه است و هر رزمنده‌اي كه بخواهد خوب پخته و آبديده شود، بايد به تيپ ويژه شهدا، پيش او برود».
محمود داراي فضايل اخلاقي ويژه‌اي بود. وي انجام كار خالصانه و بي ريا را سرلوحة زندگي خود قرار داده بود. عموماً كم سخن مي‌گفت و بيشتر عمل مي‌كرد.
همواره سعي مي‌كرد وحدت ارتش و سپاه حفظ شود، نيروهاي ارتش نيز اين را خوب مي‌دانستند. اين خصال و روحيات فرماندهي محمود، تيپ ويژه شهدا را به آنجايي رساند كه مقام معظم رهبري درباره اين يگان و شهيد كاوه مي‌فرمايند :
«تيپ ويژه شهدا كه فرماندهي‌اش را ايشان برعهده داشتند، يكي از واحدهاي كارآمد ما محسوب مي‌شد؛ او در عمليات گوناگون شركت داشت و كارآزموده‌ي ميدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم، اداره واحد، مديريت قوي، دوستي و رفاقت با عناصر لشگر، از لحاظ معنوي، اخلاق، ادب، تربيت، توجه و ذكر، يك انسان جوان اما برجسته بود.
اين جوان (شهيد كاوه) جزو عناصر كم نظيري بود كه او را درصدد خودسازي يافتم، حقيقتاً اهل خودسازي بود، هم خودسازي معنوي و اخلاقي و تقوايي و هم خودسازي رزمي».
• شهادتيازدهم شهريورماه1365 روح اين سردار شجاع اسلام و سرباز وارسته حضرت بقيه الله الاعظم (عج) در عمليات كربلاي2 بر بلنداي قله 2519 حاج عمران به پرواز درآمد و دل صخره و كوه، ياد و خاطره شجاعت‌هاي بي‌نظير او را در خود ثبت كرد. آن روز، كاوه مزد جهاد را دريافت كرد و به بارگاه عز الهي فرا خوانده شد.
خصال و ويژگيهاي درخشنده كاوه در تمام مدت خدمتش و در تصدي مسؤوليتهاي مختلف، درسي است بس بزرگ. اميد است با بكارگيري آنها و آراسته شدن به آن سجاياي اخلاقي، خود را براي دفاع از حريم اسلام و ارزشهاي متعالي آن همواره مهيا و آماده سازيم.

[ بازدید : 316 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 ارديبهشت 1394 ] 21:55 ] [ مهدی آقایی ]

[ ]

خاطره از شهید محمود کاوه

خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.» گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !»

از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارید مهرم چه باشد. یک جلد قرآن و یک اسلحه . این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت. پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ؟» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.»

روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.

هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم « مثلا چی ؟» گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم.

مادرم نمی گذاشت ما غذا درست کنیم پدرم نسبت به غذا حساس بود؛ اگر خراب می شد، ناراحت می شد.تا قبل از عروسی برنج درست نکرده بودم. شب اولیکه تنها شدیم، آمد خانه و گفت « ما هیچ مراسمی نگرفتیم. بچه ها میخوان بیان دیدن . می تونی شام درست کنی؟» کته ام شفته شده بود. همان را آورد، گذاشت جلوی دوست هاش. گفت « خانم من آش پزیش حرف نداره ، فقط برنج این دفعه ای خوب نبوده وا رفته.»

[ بازدید : 295 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 27 ارديبهشت 1394 ] 21:53 ] [ مهدی آقایی ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]